loading...
کلبه عاشقی
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
خدایا... 0 127 kolbeasheghi
هوش سیاه بازدید : 42 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

● چرا يکديگر را مي آزاريم؟
آيا تاکنون به اين فکر کرده ايد که چرا رابطه بسياري از افراد با عشق شروع مي شود اما با تنفر و خشم پايان مي يابد؟ آيا تا به حال برايتان پيش آمده که به فردي بسيار علاقه مند شويد اما با گذشت زمان علاقه تان به او کم شود و رابطه تان خسته کننده و تکراري شود؟
آيا برايتان اتفاق افتاده رابطه اي را با عشق و اميد آغاز کنيد اما بعد از مدتي دچار احساس قرباني شدن، اجحاف و بي تفاوتي شويد؟ مسلما يکي از آزاردهنده ترين و ناراحت کننده ترين احساساتي که در زندگي ما وجود دارد، تجربه اينگونه احساسات است؛ احساس نوميدي و غم و اندوه ناشي از تنهايي.اما به راستي چرا روابط مان شکست مي خورد و چرا از عشق به نفرت مي رسيم؟ آنچه بايد بدانيم اين است که روابط يک شبه خراب نمي شوند. معمولا انهدام و از هم پاشيدن هر رابطه اي مستلزم زمان و وقت زيادي است

هوش سیاه بازدید : 55 چهارشنبه 07 آبان 1393 نظرات (0)
تا حالاشده دست به خودکشی بزنی وبخوای رگتو بزنی ولی
 
اونقدردستات بلرزه واشکات جلوی دیدتو بگیره
 
که فقط باعث شه  دستت چند خراش برداره
 
  تا حالا شده دستتو روی قلبت بزاری از شدت درد گریه کنی
   
  تا حالا شده با اینکه یک درد توسینت ولی بلندبلندبخندی
 
وصدای خنده هاتوبه گوش همه برسونی تاکسی حس نکنه توغمگینی
 
و بخوادبرات دلسوزی کنه
 
  تا حالا شده وقتی ازت می پرسن حالت خوبه
 
با اینکه می دونی اصلا
 
حالت خو ب نیست خوبم بهتر از این نمی شه
 
  تا حالا شده تو ذهنت پرازعلامت سوال باشه
 
و کسی نباشه تا به اونا جواب بده
 
خدایا راضی ام به رضای تو
هوش سیاه بازدید : 43 جمعه 21 شهریور 1393 نظرات (0)

 

سال 84 بود...
 
یه پنجره و یه نگاه و دو تا چشم عاشقم کرد. .
 
کاش اون روزا برگرده ای کاش . . . با هر نگاهش میمردم و زنده میشدم . بعدا فهمیدم که از خدا میخواسته که من دوسش داشته باشم.
 
اونموقع 16 سالم بود و یگانه 11 سالش بود. اره بچه بودیم.
 
به هر طریقی شد باهاش ارتباط برقرار کردم 24 مهر 84 اولین بار با هم صحبت کردیم با تلفن خونه. چه روزای قشنگی بود پشت تلفن فقط آهنگ میخوند منم گوش میدادم. دلنوازترین صدای دنیا رو داره . . 
 
هوش سیاه بازدید : 44 دوشنبه 03 شهریور 1393 نظرات (0)
 
 
 

 

بگذارید از اول سفر برایتان بگویم سفری که با خواهران دانشجو جهت زیارت مشهد مقدس برگزار شده بود از میان اتوبوسی که ما با آن‌ها همسفر بودیم حداکثر چند نفر انگشت شمار با چادر الفت داشتند.
 
لذا وقتی وارد اتوبوس شدم کمی ترسیدم از اینکه عجب سفر سختی در پیش دارم. نمی‌دانستم با این همه بی‌حجاب و… چگونه باید برخورد کنم مخصوص چند نفر از آن‌ها که خیلی شیطنت داشتند ناچار مثل همیشه به ناتوانی خود در محضر حضرت وجدان عزیز اعتراف کرده و دست به دامن صاحب کرامت امام ثامن حضرت رضا (ع) شدم.
 
یکی از اتفاقاتی که باعث شد خستگی سفر را به طور کلی فراموش کنم لطف خدا در اجرای امر به معروف و نهی از منکر بدون چماق بود.
 
داستان از اینجا شروع شد روز اول تصمیم گرفتم برای . . .

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 116
  • کل نظرات : 22
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 8
  • آی پی امروز : 46
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 50
  • باردید دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 56
  • بازدید ماه : 59
  • بازدید سال : 247
  • بازدید کلی : 212,779